آگاهی های ما در مورد قم تا قرن ششم بيشتر مربوط می شود به کتاب شريف النقض عبد الجليل رازی. وی در جای جای کتاب خود از قم و اوضاع اجتماعی آن ياد کرده است. به ويژه می توان افراد زيادی از قميان را يافت که در اين دوران در دستگاه حکومتی سلجوقی صاحب منصب بوده اند و عبدالجليل رازی آن ها را معرفی کرده است. آن چه در زير می آيد از همين کتاب شريف و تعليقات مرحوم محدث ارموی بر آن برگرفته شده است. نکته ای که بايد يادآور شد آن است که در آن دوران به علت غلبه مذهب اهل سنت همه گونه تهمت و ناسزا نصيب شيعيان می شده و شهرهای شيعه مذهب و به ويژه قم از اين موضوع بر کنار نبوده اند. در همين کتاب «نقض» منتقد سنی مذهب هر جا می خواهد شهری شيعی را مورد ناسزا قرار دهد ابتدا از قم و سپس از کاشان نام می برد و اين خود نشان دهنده جايگاه بالای قم در قرن ششم است. به عبارت ديگر در اين قرن عامل تمايز اصلی قم يعنی مذهب تشيع در بين آن ها به جايی رسيده بود که هم چون خاری در چشم مخالفان شده بود. بدين روی می بينيم که وقتی نمی توانستند اين عامل را از بين ببرند با تهمت و ناسزا سعی می کردند چهره ای زشت از آن جلوه دهند. با اين که کتاب نقض در ری نوشته شده و ری نيز در آن زمان از لحاظ رواج مذهب شيعه جايگاه بلندی داشته است.
اما می بينيم که عبدالجليل رازی در برابر آن عالم سنی چنان از قم و اهالی آن دفاع می کند که گويی خود زاده قم است. البته دليل اين کار نيز روشن است؛ عامل اصلی دفاع او از قم، همان دفاع از شيعه و مذهب اهل بيت (عليهم السلام) است که در آن زمان، قم برترين نمونه آن بود. به هر حال آگاهی های ارزشمندی در اين کتاب درباره قم وجود دارد که آورده می شود.
وجود مدارس و مساجد بزرگ و آباد در قم
در قرن ششم چند مسجد و مدرسه بزرگ و آباد در قم وجود داشته که تعدادی از آن ها پيش تر ساخته شده بود. و تعدادی نيز در همين قرن به دست اهالی قم و به ويژه صاحب منصبان بزرگی که از اين شهر برخاسته اند، ساخته شده است کسانی مثل مجد الملک بر او ستانی و برادرش و ديگران در اين راه کوشا بوده اند. مؤلف النقض در جواب مخالف خود که می گويد:« و به روزگار سلطان ملک شاه و سلطان محمد (قدس الله روحهما) نگذاشتندی که ايشان مدرسه و خانقاه سازند». چنين پاسخ می دهد:
«اما جواب اين کلمه آن است که نمی دانم که به کدام بقعه اشارت می کند، اگر به تحصير و تعديد مدارس سادات مشغول شويم در بلاد خراسان و حدود مازندران و شهرهای شام از حلب و حرّان و از بلادعراق چون قم و کاشان و آبه که مدارس چند است وکی بوده است و اوقاف چند دارد طومارات کتب خواهد بود».(ص 34)
از جمله اين مساجد، مسجد جامع بزرگ بوده است که در همين قرن توسط ميرابوالفضل عراقی در شهر بنا شده است.
وجود مناقبيان در قم
از مدت ها پيش از قرن ششم افرادی در شهرهای شيعه نشين بودند که مناقب اهل بيت اطهار (عليهم السلام) را به صورت شعر در کوی وبرزن با صدای خوش می خواندند. گويا کسانی نيز پيدا شدند که مناقب را به نثر می خواندند و به آنان غرّا خوان می گفتند. مناقب خوانان در شهرهای شيعه نشين حضور می يافتند و به خواندن مناقب اهل بيت (عليهم السلام) می پرداختند. البته در اين شهرها با مشکل بر نمی خوردند؛ ولی در شهرهايی که اهل سنت نيز حضور داشتند با اذيت و آزار فراوانی رو به رو می شدند. در همين کتاب بوطالب مناقبی را نقل می کند که زبانش را بريدند. در مقابل اين ها اهل سنت نيز فضائليان را تراشيدند تا در مقابل مناقبيان به خواندن فضايل خلفای سه گانه و صحابه بپردازند، ولی چون حقيقت در آن جا نبود، با اقبال چندانی رو به رو نشد. به هر حال بعضی از اين مناقبيان در زمان خود شهرت بسياری داشته اند و در اکثر شهرهای شيعه نشين حضور داشته اند و خود به خود در قم نقش نيرومندی داشته اند. در کتاب النقض آن فرد اهل سنت ادعا می کند:
«رافضيان اين همه مناقب ها بدان خوانند تا عوّام الناس و کودکان دگر طوايف را از راه ببرند و فرا نمايند که آن چه علی کرد مقدور آدمی نبود»
امّا عبدالجليل رازی در پاسخ او می گويد:
«اما جواب اين کلمات که «مناقب برای فريفتن عوام و کودکان ديگر طوايف خوانند» دروغی ظاهر و بهتانی عظيم است و دليل بر اين، آن است که اگر غرض اين بودی از خواندن مناقب؛ بايستی که به قم و کاشان و آبه و بلاد مازندران و سبزوار و ديگر بقاع که الا شيعه نباشند، نخواندندی»( ص 77)
اما پاک اعتقادی مناقبيان در بعضی موارد حوادث جالبی رقم می زده که باعث دلگرمی شيعيان می شده است؛ به طور مثال بوطالب مناقبی که پيش تر ياد شد، به علت تهمتی که بر او بستند به دستور دختر ملک شاه سلجوقی مورد اذيت و آزار قرار می گيرد و زبانش را می برند؛ اين بوطالب مدتی نيز در قم به مناقب خوانی مشغول بوده است، حال حادثه را از زبان عبدالجليل رازی بشنويد: وی در جواب حريف خود می گويد:
«چون آن تاريخ را به ياد داشته است که زبان بوطالب مناقبی (رحمة الله عليه) ببريدند، بايستی که فراموش نکردی که همان شب علی مرتضی را به خواب ديد و زبان در دهن او کرد و حالی نيک و درست شد و تا چهل سال بعد از آن تاريخ در ری و قزوين و قم و کاشان و آبه و نيشابور و سبزوار و جرجان و استرآباد و بلاد مازندران زهد و توحيد و مناقب و فضيلت می خواند تا در آن نيکو نامی با جوار خدای شد» (ص 109)
مذهب اهالی قم در اين قرن
در قرن ششم مذهب تشيع در قم چنان جای افتاده است که ديگر نياز به معرفی آن نبوده، عبدالجليل رازی در جواب مخالف سنی خود می گويد: چون قمی بگفتی مستغنی باشی از ذکر مذهب که در حکايت آمده است که مردی اصفهانی يکی را پرسيد که: از کدام شهری؟
گفت: من از شهر دندان کنان.
مرد فرو ماند. گفت: معنی مفهوم نيست.
مرد گفت: معنی آن است که: چون من گويم: از قم، گويی: آه، پس چون ذکر قم برفت ذکر مذهب بی فايده باشد که قمی الا شيعی نباشد.( ص 252)
لازم به ذکر است که اصفهان در آن زمان در بين شهرهای نواحی مرکزی ايران از شهرهای سنی نشين بوده که به قول عبدالجليل رازی مجبره و مشبهه در آن بوده اند و از لحاظ سنی گری بسيار سرسخت بوده اند.
يکی ديگر از نشانه های مذهب قم نبودن اسامی خلفا در بين آن ها است. که در ص 404 ياد شده است.
سادات رضوی در قم در قرن ششم
در سال 256 ق ابواحمد موسی بن التقی فرزند امام جواد (عليه السلام)، به طرف قم می آيد. وی در زمان امير احمد بن عبدالعزيز عجلی به اين ناحيه می آيد و او مقدم ايشان را گرامی می دارد و مال و ثروت زيادی به او می دهد. سادات رضوی قم که اکنون نيز معروف هستند همه از نسل ايشان هستند. ايشان در شهر قم فوت می کند و در قبه موسويان و (گويا در محله موسويان) مدفون می شود.( ص 305 ) در قرن ششم فرزندان احمد بن موسی در ری و قم از شأن و مقام بسيار بالايی برخوردار بوده اند، که مشهورترين آن ها شرف الدين محمد بن علی در ری است. وی در آن زمان نقيب سادات نواحی مرکزی ايران بوده است و دو برادرش تاج الدين و امير شمس الدين بوالفضل در قم از مقام بسيار بالايی برخوردار بوده اند.
وجود مساجد آباد در اين قرن
در قرن ششم مساجد قم آباد و با رونق بوده است، وجود مساجدی که در قرون قبل ساخته شده بود و مساجد و مدارسی که به ويژه دراين قرن به دست صاحب منصبان قمی ساخته شده، بر آبادی اين مساجد افزوده است. جمعيت قم در اين قرن به اندازه ای بوده که دو مسجد جامع داشته اند و در هر دو نماز جمعه می خوانده اند. و اين خود آبادی مساجد را می رساند. عبدالجليل رازی در جواب مخالف سنی خود که شيعه را متهم می کند «نماز آدينه نکنند» می گويد:
«و بحمدالله و منه در همه شهرهای شيعت اين نماز برقرار و قاعده هست و می کنند با خطبه و اقامت و شرايط چنان که در دو جامع به قم و .....» (ص 395).
بر پايی شعائر مذهبی در قرن ششم
يکی از مواردی که از کتاب النقض می توان فهميد رونق شعائر مذهبی شيعه در بين تمام شيعيان و به ويژه اهالی قم بوده است. در اين قرن با آن که بزرگان شيعه دچار تعصبات مذهبی مخالفان خود و به ويژه بزرگان دستگاه سلجوقی می شدند و به طور کل در تنگنا بودند؛ ولی شعائر مذهبی با استواری و رونق خاصی برپا می شده است. بخشی از اين شعائر به گونه ای برگزار می شده که شيعه را به طور کل با آن می شناختند. بزرگداشت مراسمی مانند عاشورا، عيد غدير خم و ... از شعارهای اصلی شيعه در اين زمان بوده است؛ به گونه ای که مخالف سنی عبدالجليل رازی سخت از اين شعائر بر آشفته و از چيرگی آل بويه و بر پاداشتن اين رسوم ناراحت شده است.
وی مراسمی مانند عاشورا، ليلة الميلاد، عيد غدير خم يا شعائری مانند انتظار ظهور را ناپسند دانسته و ناراحت است که چرا با اين شکوه برگزار می شود. در آن روزگار عامل ديگری که باعث اين نگرانی می شده، ضعف بيش از حد دستگاه خلافت عباسی و چيره شدن آل بويه بر آن ها و سپس سلجوقيان و ترکان از يک طرف و از طرف ديگر قدرت گرفتن فاطميان در مصر بوده است. همه اين موارد به برپايی شعائر مذهبی شيعه کمک می کرد و شيعيان از اين امور خرسند بوده اند. به ويژه با قدرت گرفتن فاطميان در مصر اين نگرانی مخالفان شيعه بيشتر شده است؛ زيرا مخالف سنی عبد الجليل رازی به شيعيان تهمت می زند که: «و از ری تا خوراسان اين دبدبه فرا زدن گرفته بودند که مهدی آل محمد نايب قائم است، در مصر شد و قتل اعدا کرد و روا فض قم و قاشان و آبه هر کجا بودند تهنيت ها می کردند....» (ص471). البته اين تهمتی بيش نيست؛ زيرا شيعيان نواحی مرکزی ايران مانند قم و کاشان و آبه در اين زمان همه دوازده امامی بودند و با باطينان مصر دشمنی ديرينه داشتند. اما چون آن ها در ضعيف ساختن دشمن مشترک شان کوشش می کردند، اهالی قم و ... نيز خرسند بودند. ثانيا همان طور که عبدالجليل رازی در ص 476 گفته است: شيعه امام زمان (عليه السلام) را قائم می داند نه نايب قائم. به هر حال وی در جای ديگر می گويد: «و مسلم بن قريش و بدران مقلد رايت های سفيد بر بام های قصر زده و هر روز منتظر خروج قائم....». (ص471)
به هر حال انتظار فرج و ديگر مراسم و آداب که جزو شعائر مذهبی شيعه بوده، در اين زمان در قم رواج داشته است.
بارگاه ملکوتی حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) در قرن ششم
بارگاه حضرت معصومه در طول قرون گذشته يعنی پس از وفات ايشان تا قرن ششم هميشه مورد توجه شيعيان و دوستداران خاندان پيامبر اکرم اسلام (صلی الله عليه و آله) بوده است. به علت احترام سادات در بين همه مسلمانان، پس از فوت آن ها خاک جای آن ها نيز مورد احترام قرارمی گرفته است. حتی صاحب منصبان و علمای غير شيعه نيز به خاک جای سادات و امامزادگان بی توجه نبوده اند و خاک جای فرزندان پيامبر در همه شهرها مورد احترام بوده است.
در نواحی شرق اسلامی همان گونه که مخالف عبدالجليل رازی بيان کرده است؛ بيشترين احترام شيعه و نواحی خراسان مربوط به آستان مقدس حضرت علی بن موسی الرضا (عليه آلاف التحيه و الثنا) بوده است. پس از آن در نواحی مرکزی بيشترين احترام را در مورد خواهر ايشان حضرت معصومه روا می داشتند.
در اين روزگار بارگاه حضرت معصومه چنان مورد توجه بوده که به گفته عبدالجليل رازی صاحب منصبان و دانشمندان حنفی و شافعی نيز به زيارت ايشان می آمده اند. و اين نشانگر جايگاه والای ايشان در نواحی مرکزی ايران در آن روزگار است؛ زيرا وقتی صاحب منصبان و دانشمندان غير شيعه چنين احترامی برای آن بانو روا می دارند، ديگر معلوم است که شيعيان چگونه احترام می کنند. به هر حال عبارت عبدالجليل رازی چنين است:
«و اهل قم به زيارت فاطمه بنت موسی بن جعفر که ملوک و امرای عالم حنيفی و شفعوی به زيارت آن تقرب نمايند.... شوند» (ص588).
در اين قرن امير ابوالفضل عراقی در زمان حکومت طغرل سلجوقی باروی قم و مسجد عتيق مناره های آن را بنا کرده است.
وی علاوه بر آن به گفته عبدالجليل رازی «مشهد و قبه دستی فاطمه بنت موسی بن جعفر (عليها السلام) را تعمير می کند. (ص 219).
سادات و نقبای معروف قم در قرن ششم
منصب نقابت سادات در اين قرن جايگاه بالايی پيدا کرده بود و هر شهر و ناحيه نقيب آن، از احترام خاصی برخوردار بود. جمعيت سادات نيز به گونه ای گسترش يافته بود که بر اهميت اين مقام می افزود. افزون بر آن قم، شهری بود که از ديرباز پناهگاه سادات و فرزندان آنان بود. عده آنان در اين شهربه گونه ای بوده که به مرور زمان بسياری از آنان ناشناخته ماندند. اما در قرن ششم نواحی مرکزی ايران و به ويژه ری و قم از اين لحاظ جايگاه ممتازی داشته است. از قم دو نفر بر می خيزند که نقابت سادات قم را بر عهده داشته اند و سپس فرزندان آن ها در ری جايگاه بسيار ممتازی به دست می آورند. چنان که کمی بعد آشکار خواهد شد. نقابت سادات ری و قم بر عهده آنان بوده است. آنان از فرزندان عبدالله باهر فرزند امام علی بن الحسين زين العابدين (عليه السلام) بوده اند. آن دو نفر که در قم بوده اند يکی محمد بن احمد و ديگری محمد بن علی بن محمد است که نوه وی بوده است. پس از اين دو نوادگان آن ها در ری در قرن ششم منصب نقابت سادات ری و قم را به دست می آورند که در تاريخ از شهرت بسياری برخوردارند. اين دو نفر تنها سرپرستی سادات را بر عهده نداشتند، بلکه خدمات زيادی به شيعيان نمودند. نام اين دو شرف الدين محمد و پسرش عزالدين يحيی است. که فرزندان آن ها نيز جايگاه ممتازی داشته اند.
عز الدين يحيای دوم پسر شرف الدين محمد دوم معروف به عزالدين يحيی شهيد از همين خاندان است که با پدرش هر دو از ممدوحين شعرايی مثل ظهير فاريابی، و رکن الدين دعويدار قمی و قوامی رازی بوده اند. اما شرف الدين محمد و پسرش عزالدين يحيی شريف که در قرن ششم می ريسته اند در دستگاه سلجوقی از نفوذ بسيار زيادی برخوردار بوده اند. پدر شرف الدين محمد، سيد مرتضی ذوالفخرين ابوالحسن مطهر بن علی ديباجی قمی بوده است. وی را از بزرگ ترين سادات عراق آن روز دانسته اند. ذوالفخرين در انشای خطب و رسايل نيز مهارت زيادی داشته است و نقابت و رياست بر سادات در آن زمان مخصوص او بوده است. آن گونه که از تاريخ بر می آيد وی در علوم و فنون زيادی مانند، نحو، لغت، ادب، شعر و تاريخ مهارت داشته است و از شاگردان شيخ طوسی بوده است.
وی بنا به گفته عبدالجليل رازی بزرگ ترين شخصيت سادات در آن روزگار بوده است. به گونه ای که خواجه نظام الملک دختر خود را به پسر او می دهد . از نوادگان او در ری شرف الدين محمد بوده که کتابخانه بسيار عظيمی داشته است. برای پی بردن به جايگاه شرف الدين محمد همين بس که بدانيم ما در وی دختر يا نوه آلب ارسلان سلجوقی بوده است. به طور معمول شاهان دختران خود را به ازدواج افراد بزرگ در می آورند، افزون بر آن، زمان اين ازدواج، اوج حکومت سلجوقيان بوده است نه دوران فرود آنان. بنابراين اين چنين ازدواجی نشانگر جايگاه بزرگ خانواده شرف الدين محمد بوده است.
از ديگر بزرگان اين خانواده قمی ابوالقاسم عز الدين يحيی فرزند شرف الدين محمد است. وی استاد شيخ منتخب الدين صاحب فهرست است. وی درمقدمه فهرست هنگام ياد نمودن استاد خود وی را چنين می ستايد: « سيدنا و مولانا الصدر الکبير الامير الامام السيد الاجل الرئيس الانور الاطهر الاشرف المرتضی المعظم عزالدولة و الدين، شرف الاسلام و المسلمين رضی الملوک و السلاطين، ملک النقباء فی العالمين، اختيار الامام، افتخار الانام، قطب الدولة، رکن الملة، عماد الامة، عمدة الملک، سلطان العترة الطاهرة، عمدة الشريعه، رئيس روساء الشيعه، و صدر علماء العراق و قدوة الاکابر، معين الحق، حجة الله علی الخلق، ذی الشرفين، کريم الطرفين، نظام الحضرتين، جلال الاشراف، سيد امراء السادات شرقا و غربا، قوام آل رسول الله صلی الله عليه و آله ابی القاسم يحيی بن الصدر السعيد المرتضی الکبير، شرف الدولة و الدين، عز الاسلام و المسلمين، ابی الفضل محمد بن...».
وی با اين که نقابت سادات ری و قم و به طور کل ايران را داشته، بزرگ ترين شخصيت شيعه در زمان خود در نواحی ايران بوده است. رواندی در راحة الصدور و نخجوانی در تجارب السلف او را به بزرگی ستوده اند. ظهير فاريابی، رکن الدين دعويدار قمی، قوامی رازی و کمال الدين اسماعيل از شعرايی هستند که وی را ستايش کرده اند.
پس از او پسرش به نقابت سادات می رسد. وی در سال 592 ق هنگام حمله تکش خوارزمشاه به نواحی عراق در همدان به شهادت می رسد و او را پس از شهادت به قم منتقل می کنند و در مشهد ستی فاطمه بنت موسی بن جعفر (عليه السلام) به خاک می سپارند. پس از شهادت وی شعرا مرثيه های زيادی برای وی می گويند و چون مظلومانه به شهادت می رسد. شهادت او را به شهادت هابيل و حضرت يحيی تشبيه می کنند. در فضليت اين سيد شهيد از علامه امينی در شهداء الفضيله نقل کرده اند: پدر وی يعنی شرف الدين محمد چند دختر داشته؛ ولی پسر نداشته است. هنگامی که مادر عزالدين يحيی به او باردار بوده است. رسول گرامی اسلام (صلی الله عليه و آله) را در خواب می بيند و به ايشان می گويد: ای فرستاده خدا! به زودی نواده ای از شما به دنيا می آيد، نامش را چه بگذارم؟ پيامبر به او می فرمايند: اسم او را يحيی بگذار. پدر عز الدين نقل می کند: هنگامی که از خواب بيدار شدم، دانستم که اين فرزند، پسر است. و نام او را يحيی گذاشتم. با اين که در اين خاندان کسی به نام يحيی وجود نداشت. هنگامی که خوارزمشاه او را به شهادت رساند، فهميدم که رسول گرامی اسلام می خواستند به من بفهمانند که او مانند يحيی به شهادت خواهد رسيد.
سيد شهيد عزالدين يحيی افزون بر دانش و زهد و بزرگواری و صفات پسنديده، از امکانات مادی بسياری زيادی برخوردار بوده و نزد شعرا و امرا دارای جايگاه بلندی بوده است و همان طور که گفته اند، افزون بر سعادت دنيوی، شربت شهادت را نوشيد و به سعادت اخروی نيز رسيد.
يکی ديگر از سادات اين خاندان سيد فخر الدين ابوالحسن علی بن مرتضی بن محمد بن مطهر است. وی در زمان خود نقابت سادات قم را بر عهده داشته است.
از ديگر افراد اين خاندان ذوالفخرين مرتضی قمی فرزند سيد مطهر، نامش علی و لقبش ابوالحسين بوده است، ثروت اين سيد شريف به اندازه ای بوده که گفته اند: پس از فوتش چهار صد لؤلؤ ناب ارث گذاشت. پس از او پسر وی شرف الدين محمد بن علی از علمای بزرگ بوده و او همان کسی است که مدرسه قم را ساخته است. هم چنين مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد در ری از آثار او بوده و تاليف کتاب شريف و بزرگ النقض نيز به دستور او بوده است.
به هر حال خاندان سيد مطهر که از قم برخاسته بودند از نوادگان حضرت علی بن الحسين امام زين العابدين (عليه السلام) بودند. آن ها ابتدا در قم سکونت داشتند و دو نفر از آن ها نقيب سادات قم بودند. سپس به ری می روند که در آن روزگار در اوج شکوفايی خود بوده است. بزرگ ترين شخصيت آن ها در اوايل قرن ششم سيد مطهر بوده و سپس فرزندان او علاوه بر نقابت سادات، رهبری شيعيان روزگار خود را در نواحی مرکزی بر عهده داشته اند. دانش، بزرگواری، زهد و پرهيزکاری وثروت فراوان جايگاه ويژه ای به آن ها بخشيده بود و در بين مردم از جايگاه بلندی برخوردار بوده اند . بنای مساجد و مدارس ، دستگيری از تهيدستان ، جود و بخشش از ويژگی های آن ها بوده است. بنای مدرسه شرف الدين محمد در قم به دست آنان بوده است و آخرين شخصيت برجسته آنان سيد عزالدين يحيی است که در سال 592 ق به دست تکش خوارزمشاه به شهادت می رسد.
علما و دانشمندان قم در قرن ششم
ابوجعفر نيشابوری
امام قطب الدين ابوجعفر محمد بن علی بن حسن مقری نيشابوری عالم راست گفتار و راست کرداری بوده که گويا در اوايل قرن ششم و اواخر قرن پنجم در قم سکونت داشته است. وی استاد سيد ابوالرضا فضل الله راوندی بوده است. عبدالجليل رازی در النقض ص 212 درباره او چنين می گويد: «الامام ابوجعفر النيسابوری نزيل قم بافضل و درجه کامل».
اديب ماهابادی
افضل الدين حسن بن علی ماهابادی از خاندان بزرگی بوده است اصل آن ها از مهاباد کنونی است که نزديک اردستان واقع شده است و در آن روزگار به ماهاباد معروف بوده و آن را بين قم و اصفهان و از نواحی قم می دانسته اند. جد وی احمد بن علی از دانشمندان به نام بوده است. شيخ عبدالجليل رازی از سه نفر از اين خانواده به نام اديب ماهابادی و دو پسرش محمد و علی نام می برد که اين اسامی بر نوادگان او نيز درست درمی آيد. به هر حال افضل الدين حسن از دانشمندان بزرگ قرن ششم بوده است. شيخ منتجب الدين در فهرست او را به اين عناوين می ستايد: «علم فی الادب، فقيه، صالح، ثقة متبحر».
سپس تصانيف او را ذکر می کند که از جمله آن ها شرح نهج البلاغه بوده است.
ابن فادار قمی
يکی ديگر از ادبای بزرگ قم که در اين قرن می زيسته، اديب ابوعبدالله افضل الدين حسن بن فادار قمی است. او را در زمان خود امام اللغه خوانده اند. گو اين که وی از خانواده های ايرانی الاصل قم بوده زيرا فادار معرب پادار به معنای استوار و پا برجا است. عبدالجليل رازی هنگام نام بردن وی، او را عديم النظر می داند.
محمد به ابی نصر قمی
از ديگر دانشمندان و علمای قم در اين قرن زين الدين محمد بن ابی نصر قمی است. وی اديب و گويا طبيب نيز بوده است.
ابوطالب بابويه
وی نيز از دانشمندان قمی در اين قرن و پسر عموی منتخب الدين صاحب فهرست است.
وی از شاگردان شيخ طوسی بوده است و آن گونه که گفته اند افزون بر آثار مختلف آثاری دراعتقادات به زبان های عربی و فارسی نوشته است.
رشيد علی زيرک قمی
از ديگر دانشمندان قمی در اين قرن ابوالحسن علی بن زيرک قمی است. وی از شاگردان امير کابن ابی اللجيم قزوينی بوده است. و در قرن ششم از شهرت زيادی برخوردار بوده است. در کتاب النقض بارها نام او برده شده است و عبدالجليل رازی در برابر تهمت های طرف مقابل خود همواره از وی دفاع می کند.
صاحب منصبان قمی در قرن ششم
راه يابی اهالی قم به دستگاه حکام و خلفا به مدت ها قبل از قرن ششم می رسد. و به طور کل با راه يابی شيعيان به دستگاه خلافت عباسی از اواخر قرن دوم تا سقوط آنان، شيعيان حضور پر قدرتی در صحنه های سياسی اجتماعی داشتند؛ البته در بعضی موارد با خطراتی و حتی نابودی رو به رو می شدند. در دورانی، خاندان های شيعی مثل آل فرات و ... نفوذ زيادی در دستگاه خلافت داشتند، و در قرن چهارم با ظهور آل بويه اين حضور در دستگاه خلافت به اوج خود می رسد. در درون حکومت ها و سلسله های دوراز دستگاه خلافت نيز شيعيان حضور داشته اند که با ظهور آل بويه رشد بيشتری پيدا می کند. وجود سلسله های شيعه مذهب در شمال ايران نيز خود عاملی بود برای پروردن رجال شيعی. بدين روی هر چه به قرن ششم نزديک می شويم وجود مردان صاحب مقام شيعی در سلسله های دور از بغداد يا حتی در دستگاه خلافت رو به فزونی می نهد. به گونه ای که در همين قرن مخالف ناصبی عبدالجليل رازی اعتراض می کند که چرا شيعيان درهمه جا نفوذ يافته اند.( ص 80-82).
البته اين صاحب منصبان شيعه همان طور که گفته شد در موارد متعددی با مشکل مواجه می شدند که چند نمونه فجيع آن در تاريخ معروف است و نمونه هايی از آن نيز در بين صاحب منصبان قمی وجود دارد.
اوج نفوذ اهالی قم در دستگاه های حکومتی مربوط به همين قرن و بيشترين نفوذ آن ها نيز در دستگاه حکومتی سلجوقيان بوده است. در اين زمان آن ها در مناصبی مانند وزارت، مستوفی گری و منشی گری بوده اند. از لحاظ عملکرد نيز بيشتر صاحب منصبان قمی خوش نام و نيک سيرت بوده اند.
به هر حال حضور اهالی قم در اين دوران در نواحی مرکزی ايران، بيانگر شکوفايی آن است که ما پس از آن ديگر تا مدت ها چنين مواردی را نمی بينيم. اينک به شرح حال چند تن از آنان می پردازيم. مهم ترين شخصيتی که در اين دوران از بين اهالی قم در دستگاه سلجوقيان به وزارت می رسد مجد الملک ابوالفضل براوستانی است.
شهيد شمس الدين ابوالفضل أسعد بن محمد بن موسی مجد الملک براوستانی قمی مشيد الدوله، يکی ازبزرگ ترين وزرای دستگاه سلجوقيان است. وی در قرن پنجم می زيسته و در اواخر اين قرن مراحل رشد و ترقی را می گذراند و ابتدا به مستوفی گری و سپس وزارت می رسد. نفوذ وی در دستگاه سلجوقی به دوران خواجه نظام الملک بر می گردد. وی در زمان خواجه نظام الملک همراه با ابوالغنائم تاج الملک قمی به دربار سلجوقيان راه می يابند. اين دو تن از جوانان لايق و زيرک آن روزگار بوده اند که با کمک ابوالمعالی مفضل بن عبد الرزاق سديد الملک، سلطه بسيار زياد خواجه نظام الملک را کاهش داده و توانستند او و پسرانش را از چشم ملکشاه بياندازند و نفوذ آن ها را کم کنند. با کشته شدن خواجه نظام الملک ابوالغنائم تاج الملک به وزارت می رسد و مجد الملک براوستانی مستوفی در اصفهان می ماند.
تاج الملک نيز زود به دست طرفداران خواجه نظام الملک کشته می شود. و ابوبکر عبيد الله مؤيد الملک پسر خواجه نظام الملک به وزارت می رسد وی با اين که با مجد الملک رابطه خوبی نداشته؛ ولی به علت کاردانی او، وی را به خدمت خود فرا می خواند که مجد الملک قبول نمی کند.
مجد الملک پس از آن به ری آمده و با زبيده خاتون - مادر برکيارق - زمينه چينی کرده و برکيارق را مجبور می کنند تا مؤيد الملک را بر کنار کند. پس از او برادرش فخر الملک به وزارت می رسد؛ ولی در حقيقت مجد الملک که وزير زبيده خاتون و مستوفی سلطان بوده تمام کارها را انجام می دهد. در سال 490 ق نيز فخر الملک عزل می شود و عاقبت مجدالملک براوستانی به وزارت می رسد.
وی در دوران وزارت خود خدمات زيادی انجام داده است که حتی مخالفان او نيز آن ها را قبول داشته اند. فضل و دانش، بزرگواری، زهد و پروا داری، کفايت و دور انديشی ، جود و بخشش و هم نشينی با علما و شعرا از ويژگی های او بوده که زبان مخالفان را بر او می بسته است. وی يکی از معدود وزيرانی است که همه، حتی مخالفانش نيز به ستايش او پرداخته اند. در اين زمينه به ويژه آثار و خدمات او تا مدت ها موجود بوده و در شهر های مختلف به نيکی از او ياد می کرده اند. تشيع و دوستی او نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) مسلم است و هيچ شکی در آن نيست. آثار او در اين زمينه شاهد آشکاری است.
آثار وی در حرمين شريفين مکه و مدينه تا مدت ها بر جا بوده و اوقاف و نذرهای زيادی برای مشاهد مشرفه اختصاص داده است. ساخت قبه ائمه بقيع و کاظمين و عبد العظيم حسنی از آثار او بوده است. در شهرهای ديگر مانند خسروجرد نيز وی آثاری بنا کرده که تا مدت ها موجود بوده است.
در مورد صفای باطن او نوشته اند: وی مردی بود که نيکی ها و بر پاداشتن و نماز و روزه، و دادن زکات و صدقه و نذرها از کارهای هميشگی او بود و هيچ وقت در خون کسی شريک نشد و به زيان کسی کاری نکرد. ابن اثير از مورخان بزرگ اهل سنت در مورد او می نويسد: وی فردی بسيار نيکوکار و نمازگزار در شب بود. صدقه زياد می داد و به ويژه به علويان و عيالمندان بيشتر می داد و از خون ريزی دوری می کرد.
از ويژگی های مجد الملک نوعی خويشتن داری بوده که وی را در تعامل با ساير فرق مسلمان موفق کرده است. وی بر خلاف خواجه نظام الملک - که تعصب خاصی در مذهب اهل سنت داشته و به ويژه بر طرفداری از شافعيان پافشاری می کرده است - با ديگر مذاهب اسلامی نيز به خوبی رفتار می کرده و سعی می کرده است که کار آن ها به تعصب کشيده نشود.
توضيح اين نکته ضروری است که اين سيره در آن زمان بسيار به سود شيعيان بود. زيرا شيعيان از اين تعصب ها بسيار زيان ديده بودند. در همين زمان نزديک به مجد الملک يعنی در دوره طغرل سلجوقی در محله کرخ بغداد که شيعه نشين بودند نزاع در گرفت و مخالفين شيعه با خشونت هر چه تمام تر بر آن جا هجوم برده و محله کرخ را به آتش کشيده و بسياری از شيعيان را کشتند. کتابخانه شيخ طوسی را آتش زدند و باعث شدند شيخ طوسی به کنار خاک به جای امير المومنين (عليه السلام) پناه ببرد. بنابراين اين سيره مجد الملک بهترين روش برای حفظ شيعيان بوده که آن روزگار آماج انواع تهمت و اذيت و آزار قرار داشتند. اين سيره مجد الملک به گونه ای موثر بوده که اين اثير نيز او را به علت اين ويژگی می ستايد.
غروب مجد الملک
در آن روزگار عملکرد اسماعيليان هم چون بلايی خانمان سوز اکثر جهان اسلام را فرا گرفته بود، و به ويژه دغدغه ذهنی بسيار مهمی برای حاکمان نواحی و دستگاه خلافت عباسی شده بود. و همه در نابودی آن ها سعی می کردند. يکی از تهمت های رايج در آن زمان، تهمت قرمطی گری يا انتساب به اسماعيليان و رابطه با آن ها بود. آسان ترين روش برای از بين بردن يک نفر و به ويژه بر کنار کردن يک صاحب منصب آن بود که او را به قرمطی گری متهم کنند. اسماعيليان نيز در همه جا نفوذ کرده بودند و حتی حاکمان نيز از آن ها در امان نبودند.
مجدالملک بر اوستانی نيز از اين تهمت در امان نمی ماند. در زمان وی اسماعيليان تعدادی از وابستگان دستگاه سلجوقی را ترور می کنند که در ميان آن ها امير «برسق» از امرای برکيارق نيز بوده است. فرزندان برسق به نام های «زنگی» و« اقبوری» از اين پيشامد خشمگين شده و آن را به مجد الملک نسبت می دهند؛ و با مخالفان وی همدست شده او را متهم به همکاری با اسماعيليان می کنند. علت اين اتهام نيز رواج فراوان ترور توسط اسماعيليان بوده است. تهمت ديگری که به مجد الملک وارد کرده بودند، سخت گيری در دادن جيره و مزايای سپاهيان بود. سپاهيان مخالف وی بهانه کرده بودند که او جيره و مزايای آن ها را قطع کرده است. همان گونه که گفته اند: گويا اين تهمت ها توطئه ای از جانب مخالفان مجد الملک و به ويژه ابوبکر عبيدالله مؤيد الملک پسر خواجه نظام الملک بوده که در آن زمان رقيب و مخالف مجد الملک به حساب می آمده است. به هر حال اين عوامل دست به دست هم داده و روزگار اين وزير با کفايت و پاک منش را تباه می کند.
در هيجدهم شوال سال چهار صد و نود و دو هجری هنگامی که بر کيارق عازم جنگ با برادر خود محمد بن ملکشاه بوده است، مخالفين مجدالملک علم طغيان بر افراشته و در زنجان از برکيارق می خواهند که وی را به دست آن ها بسپارد. برکيارق ابتدا مخالفت می کند و سپس از امرا می خواهد که سوگند بخورند تا به او گزندی نرسانند و او را در جايی زندان کنند. امرای سپاه نيز سوگند می خورند و هنگامی که برکيارق مجد الملک را تسليم غلامان آن ها می کند آن ها در بين راه، پيش از آن که او را به دست اميران بسپارند، می کشند.
البته اين واقعه را به گونه ديگری نيز نقل کرده اند و آن اين که: وقتی برکيارق با خواسته امرای سپاه در مورد تسليم کردن مجد الملک مخالفت می کند آن ها به خيمه گاه او نزديک می شوند و مجدالملک نيز به برکيارق پناه می برد؛ اما اميران وارد سراپرده برکيارق شده و همان جا او را به شهادت می رسانند و بدين گونه وزيری خوش نام و مقتدر را از بين می برند. مجد الملک در زمان خود چنان اقتداری داشته که به گفته عبدالجليل رازی از آسيای صغير تا ماوراء النهر و ترکستان و چين و ماچين را در زير نگين داشته و «سلطان نشانی و تاج بخشی» می کرده است. هم چنين جهت احترام نهادن به او تا مدت ها لقب مجدالملک را به کسی نمی داده اند.
بهترين دليل بر خوش اعتقادی اين وزير ناکام آن است که در نقض آورده است:« و قبر مجد الملک متصل است به قبر و مشهد حسين بن علی -صلوات الله عليه-».
اثير الملک ابوالمجد سعد بن محمد بن موسی براوستانی
وی برادر مجد الملک براوستانی بوده و به گفته عبدالجليل رازی پس از برادر تا آخر عمر مورد احترام بوده است و لقب رئيس العراقين داشته است که حاکی از جايگاه رفيع او است. وی نيز فردی خوش اعتقاده بوده ؛ زيرا پس از مرگ جنازه او را به جوار آرامگاه حضرت علی بن موسی الرضا (عليه آلاف التحيه) منتقل می کنند و آن جا دفن می کنند. يکی از آثار او که در النقض معرفی شده مدرسه ای معروف در قم بوده است.
ابوسعد هندو
شمس الدين ابوسعد زين الملک هندو بن محمد بن هندو مستوفی قمی از مستوفيان عهد سلجوقی بوده که وی نيز متاسفانه در سال 506 کشته می شود. در تاريخ از وی به خوبی ياد نکرده اند او را فردی کم اهميت، نادان و اسراف کار دانسته اند که در راه گرفتن اموال مردم نيز تند روی می کرده و در سال 500 هجری که سعد الملک وزير کشته می شود، وی را به زندان می افکنند و اموال وی را به غارت می برند.
گويا همين عملکرد وی موجب شده تا او به تهمت بزنند. به گونه ای که نزد محمد بن ملکشاه می گويند:
می توان دو ميليون دينار نقد از او گرفته و به ديوان سلطان منتقل کرد. سلطان نيز او را دستگير کرده و تحويل آلتون تاش کاميار دشمن سرسخت وی می دهد. او نيز با حيله، اموال بسياری از اطرافيان زين الملک می گيرد و سپس در ساوه، روز جمعه او را به دار می آويزد.
زين الملک در زمان خود ا ز احترام خاصی برخوردار بوده، و آثاری نيز از خود جای گذاشته است. به هر حال اين صاحب منصب شيعی نيز گرفتار تعصب رقبای خود شده و از ميدان به در می رود؛ اما گويا دست تقدير نگذاشته است خون وی پايمال شود. عبدالجليل رازی در نقض ، ص 84 آورده است:ز هر کس که کسی را بکشد و بياويزد روزی کشته شود، و تاج الدوله ديلم که او را به ساوه درآويخت در عهد سلطان سعيد محمود، قوام الدين ابوالقاسم انسابادی بفرمود تا برآويختندش».
زين الملک از ممدوحين ويژه امير معزی شاعر پارسی گو و معروف سلجوقيان بوده است. همچنين اميرمعزی قصيده معروف رودکی را به مطلع:
بوی جوی موليان آيد همی ياد يار مهربان آيد همی می گويد، که آن نيز معروفبه خواهش زين الملک جواب است.
شرف الدين ابوطاهر مهيسه قمی
شرف الدين ابوطاهر سعد بن علی بن عيسی قمی وجيه الملک از وزرای خوش نام قمی بوده که در دربار سلجوقيان از احترام ويژه ای برخوردار بوده است. در مورد او نوشته اند:« منبت نهال و مسقط رأس او ده وی دهند از رستاق قم، اول که از وطن بيرون آمد به بغداد رفت، به معسکر سلطان ملکشاه؛ به خدمت «مهذب الدين کميج». وی دهند، همان بيدهند کنونی است که معروف می باشد و مهذب الدين نيز فردی قمی بوده؛ زيرا يکی از موارد انتساب به قم، همين لفظ کميج بوده که افراد را بدين گونه به قم منتسب می کرده اند.
در سال 481 هجری مردم مرو از ظلم و ستم حاکم خود شکايت می کنند که شرف الدين را با لقب «عميد وجيه الملک» به جای او به مرور روانه می کنند و تا چهل سال در هر شغلی که بوده، حکومت مرو را نيز داشته است.
اعتماد سلجوقيان به او تا حدی بوده است که وی را در حرم خود راه می داده اند و در اصطلاح جزو اصحاب سر آنها بوده است. در همين زمان وی نايب حرم سرای ترکان خاتون مادر سلطان سنجر سلجوقی و «عارض لشکر» می شود. در مورد اعتماد سلجوقيان به او اين نکته تاريخی بهترين گواه است:
«و با والده سلطان مشافهه سخن گفتی و حجاب و ستاره با وی از پيش برداشتند».
در اين زمينه بايد آگاه بود که در آن روزگاران زنان به طور کل عفاف قابل ملاحظه ای داشته اند، و در حرم سلطان هم بسيار مراعات می شده و کسی زهره نداشته نگاه سوء به اهل حرم او کند. افزون بر آن در دستگاه سلجوقيان زنان نفوذ زيادی داشته اند که موارد آن فراوان است. بنابراين سخن گفتن رو در رو و بدون حجاب و پرده با مادر سلطان سنجر سلجوقی، در آن روزگار، امر مهمی بوده است و نمی توان آن را با امروز قياس کرد.
وی مورد احترام شعرا و بزرگان بوده و در تاريخ چيزی مبنی بر نکوهش او وجود ندارد؛ بلکه او را ستوده اند. وی ممدوح امير معزی بوده و وی چند قصيده معروف خود را در ستايش او سروده که از جمله آنها است قصيده معروف:
ای ساربان منزل مکن جز در ديار يار من تا يک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
و چند قصيده ديگر.
وی پس از فوت شهاب الاسلام، وزارت سلطان سنجر را بر عهده می گيرد و دراين دوران به القابی مانند «فخر الملک»، «قوام الاسلام» و «عماد الدوله» مفتخر می شود.
صفات نيک اخلاقی مانند، حلم و وقار و افزون بر آن تدين و پرواداری، نام نيک از او بر جای گذاشته است. وی از محرم سال 515 هجری تا محرم سال 516 عهده دار وزارت بوده و در بيست و پنجم محرم همين سال فوت می کند و او را در جوار خاک جای مطهر مولايش علی بن موسی الرضا -عليه آلاف التحيه و الثنا- دفن می کنند. گويا وی قبل از فوت، دهی را وقف روشنايی و خريدن شمع جهت آستان مقدس رضوی می کند.
کمال الدين ثابت قمی
يکی ديگر از صاحب منصبان ناکام از اهالی قم در دستگاه سلجوقی، کمال الدين ثابت قمی است. وی در دربار سلطان مسعود سلجوقی شغل استيفا داشته و از افراد خوش نام و بسيار مورد احترام بوده است. او را به تيزهوشی، نيکوکاری، کفايت و تسلط بر امور ستوده اند. وی انيس و مشاور سلطان مسعود بوده، به گونه ای که نوشته اند: با وجود او سلطان از وزرايش بی نياز بود. آن گونه که اشاره کرده اند وی آن قدر نفوذ داشته که الراشد خليفه عباسی را از خلافت خلع کرده و المقتفی را به جای او نصب می کند. وی ممدوح قاضی ابوبکر ارجانی بوده و آثاری نيز از خود در قم برجای گذاشته که در النقض، ص 195 از آن ياد شده است.
اما سبب قتل وی آن گونه که در تاريخ آمده است: در سال 533 هجری عزالملک مجد الدين بروجردی در سنين پيری (70 سالگی) «از کمال حرص و شرارت» به وزارت می رسد و آن گونه که نوشته اند وی «بدخلق و سفيه و هرزه گوی و طامع بود و از هنر و ادب خالی» هم چنين در وصف او گفته اند: « او به سوء خلق و کثرت طمع و هرزه گويی و عيب جويی موصوف بود». اين وزير پس از رسيدن به وزارت «در تشييد قواعد ظلم و جور اهتمام فرمود؛ بنابراين کمال الدين ثابت قمی کمر عداوت عز الملک بر ميان بست و خواست که او را خوار کند»، و چون عز الملک به اين منصب می رسد: « به بسط بساط ظلم و ستم مشغول گرديد. کمال الدين ثابت قمی که بر درگاه سلطان مسعود اعتبار و اختيار تمام داشت
کمرعداوت عز الملک بر ميان بسته، خواست که او را از پای درآورد و دست جورش از سر اهالی مملکت کوتاه گرداند».
کمال الدين ثابت در همين راستا نامه ای به سلطان سنجر می نويسد و به او می گويد: پيش تر تعيين وزرای عراق به دستور تو انجام می گرفت اما اکنون اتابکان که زير دست تو هستند چنين کاری را انجام می دهند. اتابک قراسنقر نيز از مضمون پيغام آگاه می شود و کمال الدين را در سال 533 در قلعه همدان به قتل می رساند.
به هر حال اين مستوفی با کفايت نيز قربانی رقابت های سياسی آن روزگار شده و بدين گونه چراغ عمر او خاموش می شود. اما گويا خون وی پايمال نشده است؛ زيرا می نويسند: پس از فوت اتابک قراسنقر، سلطان مسعود دستور دستگيری عزالملک را می دهد و او را دستگير می کنند و اموال او را مصادره می کنند. عز الملک که بعد از کمال ثابت «اژدرهای هفت سر» شده و مال فراوان اندوخته و آتش ظلم و بی داد افروخته بود، در زندان به بدترين وضعی هلاک می شود، تازه پس از مرگش دشمنان او به سخن می آيند و شروع به سرزنش او می کنند.
مکين الدين ابوالحسن بوالفخر قمی
يکی ديگر از وزرای اواخر قرن ششم که از قم برخاسته است، مکين مويد الدين ابوالحسن محمد بن محمد بن عبدالکريم بن برز مقدادی قمی است.
وی را می توان در رديف مجدالملک براوستانی دانست. مکين الدين نيز از وزرای خوشنام و با تدبير بوده؛ اما گويا مثل چند نفر از همشهريان خود سرانجام خوشی نداشته است.
وی از نسل مقداد بن اسود صحابی بزرگوار پيامبر اسلام (صلی الله و عليه و آله) و از شيعيان اميرالمومنين (عليه السلام) بوده است. از او نيز در تاريخ به نيکی ياد کرده اند. وی فردی با کفايت، بليغ، کاردان، دانشمند و خوش برخورد بوده است. امور مملکت داری و وزارت را خوب می دانسته و بر آن تسلط داشته است. هم چنين ادب عربی و فارسی را به خوبی می دانسته و به هر دو زبان می نوشته است.
وی با ناصر بن مهدی حسنی وزير عزالدين يحيی - که پيش تر ذکر شد - و وزير ناصرالدين الله عباسی در قم همسايه بوده اند و توسط او مدارج کمال را طی می کند.
مکين الدين از دوران جوانی کفايت و شايستگی خود را نشان داده و به زودی در کارهای حکومتی آن روز مهارت پيدا می کند. وی ابتدا در اصفهان نويسنده وزير آن ناحيه بوده که از جانب آن ها همراه با چند نفر برای بردن نامه به بغداد می رود و چون در آن جا کاردانی او را می بينند به دستور وزير، ناصر بن مهدی او را نگه می دارند. و پس از ابن قصاب و قوام الدين يحيی به زياد او کاتب انشا می شود ، افزون بر آن به نيابت وزارت نيز می رسد و لقب او از مکين الدين به مويد الدين تغيير می يابد. وی در زمان وزارت نيز به طور شايسته ای کاردانی خود را نشان می دهد و امنيت نواحی جنوبی ايران را برقرار می کند.
وی به گونه ای مورد عنايت ناصر الدين الله خليفه عباسی بوده که خود خليفه به دست خويش فرمان وزارت او را می نويسد و اين امر در آن روزگار غير معمول و شگفت انگيز بوده است؛ زيرا به طور معمول خلفا چنين کاری نمی کرده اند. دست خط خليفه در مورد او چنين بوده است:
« محمد بن برد (برز) نائبنا فی البلاد و العباد، فمن أطاعه فقد أطاعنا، و من أطاعنا فقد أطلاع الله تعالی، و من اطاع الله تعالی أدخله الجنة، و من عصاه فقد عصانا ، و من عصا نا عصی الله تعالی و من عصی الله تعالی أدخله النار» .
البته اين سخن خليفه، اغراق آميز است و نمی توان اکثر موارد آن را پذيرفت؛ ولی جايگاه مکين الدين قمی را نزد او آشکار می کند.
آثار و خدمات زيادی از مکين الدين بر جای مانده که در تاريخ ذکر شده است. وی در دستگيری از تهيدستان و دادن صدقه به ايشان بسيار کوشا بوده و به ويژه توجه خاصی به علويان داشته است. توجه به دانشمندان و به ويژه سادات دانشمند را از برخورد او با سيد فخار بن معد موسوی عالم بزرگ شيعی در آن زمان می توان دريافت.
در کنار خاک جای امام موسی بن جعفر (عليه السلام) در کاظمين بيمارستانی ساخته و «ادويه و اشربه و معاجين مرتب گردانيد و آن را بر اهل مشهد وقف کرد و هم آن جا مکتبی و دار القرآنی بنا فرمود جهت ايتام علويان مشهد تا خط و قرآن آموزند، و بر اين ابواب البرّ چندان ملک وقف کرد که به شروط او وفا نمايد». هم چنين داستانی در تجارب السلف از آمدن دختر يکی از سلاطين عجم به بغداد جهت رفتن به حج نقل می کند، که می توان فهميد اين دختر از خانواده های شيعی بوده و مکين الدين به گونه ای او را گرامی می داشته که او را دختر خود حساب می کرده و وی نيز مکين الدين را پدر خطاب می کرده است . وی در راه زيارت کاظمين نگينی گم می کند که مکين الدين با تدبيری شگفت انگيز و افسانه آميز آن را برای او پيدا می کند.
به هرحال به گفته تاريخ از اين وزير با کفايت و خوش نام خلفای عباسی «چيزی صادر نشد که موجب عتاب و بازخواست باشد».
برعکس وی پسرش فخر الدين احمد آن گونه که در تاريخ آمده است «اگر چه اديب و فاضل بود؛ اما اخلاق نيکو نداشت و مردم را رنجانيدی و بر کس رحم نياوردی و چون شرطه و محتسبی به او دادند سياست ها می کرد و بينی و گوش می بريد و اعضا قطع می کرد تا همه خلق از او متنفر شدند و مستنصر او را دشمن می گرفت و گويند: قمی به سبب پسر مکتوب شد».
مکين الدين از سال 606 هجری وزارت ناصر و ظاهر و مستنصر سه تن از خلفای عباسی را بر عهده داشته و در هفتم شوال سال 629 هجری او را با پسرش دستگير می کنند و در بغداد آن ها را زندان می کنند. پسرش در زندان می ميرد يا او را می کشند. وی نيز بيمار می شود و پس از آزادی از زندان به خانه دختر خود می رود و غم از دست دادن پسر، او را از پای در می آورد و مدتی پس از آن فوت می کند.
رکن الدين دعويدار قمی
ملک الشعرا قاضی امام رکن الدين محمد بن سعد بن هبة الله بن دعويدار قمی از خاندان دعويدار قمی است که در آن زمان از خاندان های بزرگ و معروف شيعه بوده است. طبق گفته مولف النقض «خاندان دعويدار به قم خلفا عن سلف همه علما و زهاد و اهل فتوا و تقوا» بوده اند. بزرگان خاندان دعويدار شغل قضاوت داشته اند که يکی از برجسته ترين آن ها رکن الدين دعويدار قمی است. چند نفر ديگر از اين خاندان عبارتنداز:
الف: قاضی احمد بن حسين بن احمد بن محمد بن دعويدار قمی
ب: قاضی تاج الدين ابوالحسن علی بن هبة الله بن دعويدار قمی
ج: قاضی علاء الدين محمد بن اسعد بن علی بن هبة الله بن دعويدار قمی
بزرگ ترين شخصيت اين خاندان همان رکن الدين محمد بن سعد است که افزون بر قضاوت در شاعری نيز مهارت داشته است. گويا اين خاندان در خاک فرج ساکن بوده اند. وی با کمال الدين اسماعيل و اثير الدين اومانی معاصر بوده و يکديگر را در اشعار خود ستوده اند. هم چنين دعويدار جمال الدين عبدالرزاق پدر کمال الدين اسماعيل را ستوده است. يکی ديگر از ممدوحين رکن الدين، عز الدين يحيی بن مرتضی شرف الدين بن مرتضی عز الدين يحيی قمی است. از اتابکان سلجوقی مظفر الدين اوزبک را ستوده و حسام الدولة اردشير بن حسن ملک الجبال باوندی را نيز ستايش کرده است. از ديگر ممدوحين وی مکين الدين قمی است که پيش تر شرح حال او گذشت.
تخلص وی داعی بوده و به دو زبان عربی و فارسی شعر می سروده است. وی به شهرهای ساوه، ری و تبريز مسافرت کرده و سرانجام در تبريز وفات می کند.
|